اِذا جاء نصر الله و الفتح . . .

حسین ع هم امام زمان خودش بود!

اِذا جاء نصر الله و الفتح . . .

حسین ع هم امام زمان خودش بود!

اِذا جاء نصر الله و الفتح . . .

آقا اجازه ؟!
دل زده ام از تمام شهر
بی تو دلم گرفته از این ازدحام شهر
آقا اجازه ؟!
دست خودم نیست خسته ام
در درس عشق ، من صف آخر نشسته ام
در این کلاس ، عاطفه معنا نمی دهد
اینجا کسی برای تو برپا نمی دهد
آقا اجازه ؟!
بغض گرفته گلویمان
آنقدر رد شدیم که رفت آبرویمان
اللهم عجل لولیک الفرج

ما بهترین منتظران هستیم؟

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۰۹ ب.ظ


روزی مفضّل بن عمر، ابوبصیر، ابان بن تغلب و سدیر -که هر چهار تن از یاران ویژة حضرت صادق علیه السلام و در شمار فداییان ولایت بوده‌اند- به محضر آن حضرت بار می‌یابند و آن حضرت را در لباسی با آستین‌هایی تقریباً کوتاه و بدون یقه و سینه‌ای باز می‌یابند که بر روی خاک نشسته‌ و به شدّت گریه می‌کنند و این سخنان را بر زبان میرانند:
 
«ای سرور من! غیبت تو بر گرفتاری‌ها و ناراحتی‌های من افزوده است، گمان نکنم اشک چشمم خشک شود و نالة سینه‌ام فرو نشیند».

سدیر با دیدن این حالت، ناراحت می‌شود و از آن حضرت می‌پرسد: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ! چه مطلبی برای شما پیش آمده که این‌گونه منقلب و ناراحت هستید؟

آن حضرت، آهی کشیده و پاسخ می‌دهند:

«امروز صبح در کتاب جفر اکبر نظر می‌کردم که به مسائل مربوط به خاتم‌الأوصیا رسیدم. دیدم این بزرگوار چه مقامی نزد حضرت حق دارند و چه اندازه غیبتشان طولانی می‌شود و چقدر باید ناراحتی اجتماعات را تحمّل کنند، چقدر بندگان خدا از دین حق دست شسته و از آن خارج می‌شوند. من از حالات آن حضرت در روزگار غیبت منقلب شده بی‌اختیار اشک چشمم جاری شده است»

الغیبة، طوسی، ص 167، کمال‌الدین، ج 2، ص 352؛ بحارالانوار، ج 51، ص 219

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی